روزنوشت های شخصی من

چهل سالگی
سلام خوش آمدید

۵۳ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است

توی سریال لاست ، اصلا یکی از فصل ها حول این محور می چرخید که یک دکمه ای بود که دزموند هیوم می بایست هر 108 دقیقه یک بار فشارش بده وگرنه این ترسو داشتن که ممکنه این فشار ندادن به روی دادن یک فاجعه منجر بشه. حتی بعدا بازماندگان پرواز متوجه میشن که سقوط هواپیما به دزموند هیوم  و اون دکمه مربوط میشه. چندین سال از زندگی دزموند هیوم به این گذشت که هر 108 دقیقه این دکمه رو فشار بده.همستر

چیزی که این روزها نقل محافله و ممکن نیست تلگرامتو باز کنی و چندین دعوت نامه پیوستن به این ربات رو دریافت نکنی ، ربات همستر کمباته. خوب بازی سر راسته. یه همستر داریم که زل می زنه بهت و تو هی باید لمسش کنی هی یه دونه یه دونه و بعدش چند تا چند تا سکه بهت میده. یه سری آپگرید داره که با آپگرید کردن بازی به سرعت تولید سکه اضافه می شه.همستر

خب این سکه ها به چه درد می خوره؟ به این درد می خوره تو هی مرحله ات بالاتر میره. مرحله ات بالاتر می ره چی میشه؟ توانایی سکه جمع کردنت بیشتر میشه. بعدش چی میشه؟ سکه ها رو خرج آپگرید می کنی و هی سکه بیشتر به دست میاری. و بعدش این چرخه هی تکرار میشه.  نکته مهم ماجرا اینه که باید سکه هایی که با آپگرید کردن به دست آوردی رو هر سه ساعت یه بار جمع آوری کنی وگرنه همه این زحمات بی ارزش میشه و سکه جدیدی به دست نمیاری.

حالا این سکه ها به چه درد می خوره؟ شاید بعدا این سکه ها توی یه صرافی لیست بشه و تو بتونی بفروشی شون و تبدیل به پول فیزیکی اش کنی و خرجش کنی. تو پس یه وعده گیرت میاد حالا میخاد به حقیقت بپیونده یا کل ماجرا سرکاری باشه.

سازنده این ربات چی گیرش میاد؟ یک پیچ یوتوب با چند ده و چند صد میلیون دنبال کننده ، چندین کانال تلگرامی چند ده میلیون عضوه، اکانت ایکس (توئیتر) پر فالور که هر کدوم از این ها ثروت بزرگی به حساب میاد و از بدو شروع قضیه براش درآمد سرشاری رو به همراه خواهد داشت.

ما این وسط چی از دست میدیم؟ مهم ترین دارایی ما وقتمونه . تمرکزمون توی کار رو از دست میدیم و تبدیل می شیم به دزموند هیوم هایی که هر 108 دقیقه باید دکمه رو فشار بدیم. از هر طرف به قضیه نگاه کنیم ضرر محضه. ضرر اندر ضرر.

امروز داشتم به احسان می گفتم : پنیر مفت فقط توی تله است.


دریافت
عنوان: شهر آشوب
حجم: 5.54 مگابایت

12:49:32

  • ۱ نظر
  • ۱۶ خرداد ۰۳ ، ۱۲:۴۹
  • کامران

قسمتی از کارتون باب اسفنجی این بود که باب می خواست آشغالاشو دور بریزه که یهو اختاپوس اومد سراغش و گفت چرا این ها رو دور میریزی؟ اینا هر کدوم یه خاطرس!اینا رو باس نگه داری و باب هم که به نظرش این حرف منطقی اومد شروع که به جمع کردن همه چیز! حتی زباله ها! خیلی زود اونقدر غرق در جمع آوری خاطره زباله ای شد که تمام زندگی شو زباله هایی که بوی خاطره می دادند پر کرد.

سقراط وسط بازار می گفت خدا رو شکر که زندگی ام خالی از چیزهایی است که به آن نیاز ندارم.

خیلی از ما زندگی مان را پر از همچین چیزهایی کردیم. چیزهایی که داریم ولی سال هاست سراغ آن نرفته ایم. اگر بخواهیم کامل تر به این قضیه نگاه کنیم نه تنها اشیای فیزیکی، خیلی از روابط ما هم شامل این قضیه می شود. رابطه هایی که بعضا نه تنها اضافه و زاید و به درد نخوره، آزار دهنده و سمی هم هست. یا چیزهای به درد نخور در فضای مجازی. چقدر کانال هایی که توی تلگرام هست یا پیج هایی توی اینستاگرام که هیچ چیزی به ما اضافه نمی کند و آن ها را پیگیری می کنیم و بعضا حتی پیگیری هم نمی کنیم. من فکر می کنم باید این زواید نیز حذف شوند.

به قول شاعر که می گوید :

زندگی یک چمدان است که می آوریش

بار و بندیل سبک می کنی و می بریش

دریافت
عنوان: بی تو
حجم: 4.98 مگابایت

09:09:45

  • ۰ نظر
  • ۱۲ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۰۹
  • کامران

وقتی رسیدم خونه حیفم اومد توی هوای اردی بهشتی نرم رکاب زدن(دوچرخه سواری). ایرپادی که دو سه روزه خریده بودم رو زدم به گوشم و لباسمو عوض کردم و راه افتادم. حدود 6 کیلومتر بعد رسیدم به سه راهی طرقبه شاندیز. قبل انشعاب شاندیز چند تا درخت توت که توتای سفید و  درشتش چشمک می زد نظرمو جلب کرد و گفتم چند تا توت بخورم. پامو روی جدول گذاشتم و سرمو بلند کردم که توت بخورم که هدست سمت چپ گوشم با صدای زیادی خورد زمین. این تازه شروع ماجرا بود. حدود دو سه متر جلوتر دوچرخه رو زدم روی جک و برگشتم که دنبال هدست بگردم. هر چی بیشتر نگاه می کردم کمتر چیزی به چشمم میومد بجز توت های ریخته شده روی زمین . چندین بار بالا پایین رفتم ندیدم که ندیدم این ایرپادو. بعد گفتم شاید به لاستیک ماشین چسبیده و ماشینه با خودش برده . ولی دیدم توی نرم افزار گوشی هدست سمت چپ هم درصد شارژشو نشون میده و خیالم راحت شد که هست. بعدش هی دور می شدم تا جایی که گمشده از برد گوشی خارج می شد و دیگه درصد شارژ نشون نمی داد. چندین بار رفتمو برگشتم ولی نمی دیدم . هدست سمت راست رو از همون ارتفاع انداختم زمین که ببینم چی میشه ولی طفلک هم زمین میخورد سر جاش می موند.دیگه مغزم به جایی قد نمی داد. 50 دقیقه می شد که اونجا داشتم می گشتم. گفتم یه استراحتی بدم. دو سه تا هلو با خودم اورده بودم. نشستم و شروع کردم به خوردن. و چند دقیقه به ماشینایی که با سرعت می گذشتن نگاه کردم و  یه بار دیگه دور شدم تا اتصال بلوتوث قطع شد و و وقتی اتصال برقرار شد همونجا موندم . همونجایی که فکر نمی کردم رو رفتم سراغش، بالای جدول ،دقیقا همون جا بود . لای شمشادا.

همیشه وقتی یه دنبال یه چیزی می گردی و پیداش نمی کنی بهتره که بیخیالش بشی و یه نفسی تازه کنی. فاصله بگیری. این طوری راه جدیدی باز میشه معمولا و به نتیجه دلخواهت می رسی.

دریافت
عنوان: روسری
حجم: 8.47 مگابایت

23:33:10

  • ۱ نظر
  • ۰۹ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۳۳
  • کامران

دنیای سوفیهمیشه تصویری که از فلسفه داشتم یک سری استنتاجات و مباحث سخت و پیچیده ذهنی ریاضی وار بوده است و ازش گریزان بوده ام.تا این که پارسال کتاب دنیای سوفی رو خوندم. در این کتاب  آقای یوستین گردر تاریخ فلسفه را در قالبی داستانی برای نوجوانان نوشته است که برای عموم اهل کتاب اقبال خوبی را به همراه داشته است. کتاب روایت گر دختری به نام سوفی ( سوفی هم هم خانواده با سوفیست و فلسفه است و انتخاب این اسم و شخصیت های این کتاب هم بر همین مبنا و بسیار هوشمندانه است) است که نامه ها و فیلم هایی اول به صورت پستی و بعد به وسیله سگ نامه رسان از آلبرتو ناکس دریافت می کند که برای او پله پله تاریخ فلسفه را توضیح می دهد.  تقریبا هر فصل از کتاب به یکی از فلاسفه یا دوره تاریخی فلسفی مربوط است.

توی فلاسفه برای من سقراط خیلی جذاب بود و در فلاسفه جدید تر اندیشه های شوپنهاور و کتاب "جهان همچون اراده و تصور" و سایر کتاب های او و تاریخ زندگی سخت و پر فراز و نشیب او جذاب است. خوشحالم که لااقل در شش هفت سال آخر حرف های پر مغزش شنیده و خوانده شد و اقبال جهانی گرفت و او به چشم خود این اقبال رو دید.

برای من صراحت بیان و رک و پوست کنده حرف زدن شوپنهاور خیلی جذابیت دارد و  این که دقیقا می داند چی میخواهد بگوید و به شدت از پرگویی اجتناب می کند از نکات مهم و مثبت اوست. چیزی که در بیان و کلام و قلم بعضی فلاسفه می بینیم که خیلی کلام را پیچ و تاب می دهند و گاها خود نیز در این پیچ و تاب گم می شوند و رشته کلام از دستشان در می رود.

پادکست می به خوبی و با تمرکز و طمانینه به جا مشغول مزمزه کردن و نوشیدن کلمه به کلمه کتاب های شپونهاور به خصوص "جهان همچون اراده و تصور" است. این روزها مهمان حسام ایپکچی هستم.

این روزها این شعر رو مزمزه می کنم

فلسفه یعنی تو که بالاتری از درک عشق

سفسطه بازی سقراط و ارسطو را ببخش

دریافت
عنوان: ببخش
حجم: 10.6 مگابایت

09:33:48

  • ۰ نظر
  • ۰۸ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۳۳
  • کامران

امروز که به دو سه تا گل های توی گلدونم، که کنار تلوزیون و پشت پنجره چیدمشون یادم آمد از حرفی که به دخترم زده بودم در تعریف موجود زنده؛ موجود زنده حرکت می کند،غذا می خورد،تولید مثل می کند و از همه مهم تر "رشد" می کند.

حتی یادم افتاد کاکتوسی که توی اتاق کارم و روی میزم هم دارم گرچه به کندی، ولی "رشد" میکند.توی این شش ماهه که میز کارم پذیراشه، دو سه تا برگ داده و یه ساقه ولو نحیف هم برای نگه داشتن این دو سه برگ هم درآورده!
من فکر می کنم مهم ترین مشخصه موجود زنده "رشد" کردنش است و فکر می کنم که ابنا بشر که ما هم جز آن هستیم، محکوم به رشد کردن هستیم و این رشد کردن به عنوان یک موجود زنده لازمه حیاتمان است.
من فکر می کنم مرگ ما از زمانی نیست که روح،جسم ما را ترک می کند.دقیقا مرگ ما از زمانی آغاز می شود که "رشد" مان متوقف شده است.

دریافت
عنوان: مثل سحر
حجم: 5.28 مگابایت
11:11:38

  • ۱ نظر
  • ۰۷ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۱۱
  • کامران

چیزی که هست اینه که تا یه سنی دایره دوستای ادم رو به فزونی می زاره و بعدش به مرور این دایره کوچکتر و کوچکتر میشه و برای من در سن چهل سالگی تقریبا هیچ دوستی به معنای کلاسیک ندارم. یه روزی به این فکر می کردم که اگر فلان دوستم رو از دست بدم و قبل من بمیره واقعا کمرم میشکنه ولی الان که رابطه قطع شده می بینم که نه اونطوری هم نیست.

برای من که هیچ دوستی به معنی کلاسیک ندارم این روزها دوستانی نیستند که مثلا بخام باهاش بیرون برم و یا از وقایع روزمره بهش بگم.

در عوض ساعات روزانه امو با دوستانی نادیده و بسیار عزیزی می گذرونم . علی بندری ازون دوستای خوب نادیده امه. پادکست بی پلاس و چنل بی از علیه که با صدای خوبش منتشر می کنه و تیم بسیار خوب و ارزشمندی داره. دوست جدیدی که پیدا کردم حسام ایپکچی با پادکست خوب می و پادکست انسانک است.

پادکست های خوب رواق ، ناوکست، خرقه، چای با بنفشه هم روزهای زیبایی برای من خلق کرده اند و حس می کنم از من انسان بهتری ساخته اند.

فارغ از انسان ها دوست های خوبی دارم که بعضیاشون حتی صد ساله مردن . ادمای خوبی که دارم از خوندن اندیشه ها و کتاب هاشون حظ می کنم.

در دنیای بدون دوست خوب، دوستای خوبی دارم و خوشحالم.

دریافت
عنوان: اصفهان (معین)
حجم: 15.4 مگابایت

15:25:19

  • ۰ نظر
  • ۰۶ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۲۵
  • کامران

شوپنهاور در کتاب در باب حکمت زندگی می گوید :

«مبتذل‌ترین نوعِ غرور، غرورِ ملی است، زیرا کسی که به ملیتِ خود افتخار می‌کند در خود کیفیتِ با ارزشی برای افتخار ندارد، وگرنه به چیزی متوسل نمی‌شد که با هزاران هزار نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازاتِ فردیِ مهمی در شخصیتِ خود داشته باشد، کمبودها و خطاهای ملتِ خود را واضح‌تر از دیگران می‌بیند، زیرا مدام با این‌ها برخورد می‌کند. اما هر نادانِ فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابهِ آخرین دست‌آویز، به ملتی متوسل می‌شود که خود جزئی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند.»

من فکر می کنم این غرور در سطوح پایین تر هم مزخرف و  بی پایه و اساس است. غرور به شهر، لهجه و این قبیل غرور ها که خود در آن نقشی ندارم و به طریق اولی سرافکندگی به دلیل ویژگی ظاهری خاصی که در به وجود آمدن آن نقشی نداریم دلیلی ندارد.

دریافت
عنوان: ساز و آواز
حجم: 11.7 مگابایت

14:34:01

  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۰۳ ، ۱۴:۳۴
  • کامران

کلمات برای ما دریچه ای به ذهن و خیال ماست. با هر کلمه تصویری در ذهن ما شکل می گیرد که از آن تجربه داشته بوده ایم. تصویر سازی از چیزی که ندیده ایم مگر با توصیف کلمه غریب با کلمه ای آشنا ممکن و نزدیک به واقعیت می شود. مثلا من اسم یک غذای محلی را برایتان بگویم که شما تاکنون ندیده اید برایتان تداعی چیزی را نمی کند مگر این که من در ادامه بگویم شبیه آش رشته است با این تفاوت که مثلا نخود ندارد، این گونه ذهن شما تصویری از این غذا خواهد ساخت.

بعضی کلمات تعریف و تصویر واضحی دارند. مثلا قرمز. مثلا ساعت.ولی تصویر بعضی کلمات بسته به زندگی زیسته افراد متفاوت است. عشق.آزادی. زندگی .

در خصوص زندگی شما چه تعریفی دارید؟ آیا زیستن و زندگی به معنای نفس کشیدن و داشتن علایم حیاتی می دانید؟ آیا زیستن را زیسته اید؟

تعریف و تصویر بعضی کلمات بودن ما را می سازد. این تعریف می تواند از مسیر تجربیات شخصی مان باشد و یا از دریچه زندگی دیگرانی که نوشته اند یا به تصویر کشیده اند و یا گفته اند.

من فکر می کنم باز کردن این دریچه از تجربیات و تصاویر و تعریف های دیگران بسیار بسیار راهگشا و سیر و سفری لذتبخش و آموزنده را به همراه خواهد داشت.

دریافت
عنوان: جان جهان
حجم: 5.4 مگابایت

09:05:21

  • ۰ نظر
  • ۰۲ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۰۵
  • کامران

باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاه‌پوش
ــ داغ‌داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجاده‌ها 
 سر برنگرفته‌اند!

دریافت
حجم: 6.36 مگابایت

08:53:45

  • ۰ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۵۳
  • کامران

چیزی که حس می کنم اینه که دارم در یک سیستم وبلاگی متروکه مطلب می نویسم. علی رغم امکانات قابل قبولی که بیان فراهم کرده است، و پخش نکردن تبلیغات در وبلاگ ها و تنظیمات خوبی که برای انتشار هر مطلب داره و مزایای فراوون دیگه اش، احساس می کنم متولیان این سیستم ، بیان را رها کرده و به حال خود گذاشته اند. چیزی که ادعای آن را دارد و از اول حتی بدون دعوتنامه امکان استفاده از این سیستم وجو نداشت ، حالا با یک سیستم بی در و پیکر و بدون مدیریت مواجه هستیم. وقتی لیست وبلاگ های به روز شده بیان را نگاه می کنیم با انبوه وبلاگ های تبلیغاتی و غیر مولف و بی کیفیت و اسپم مواجه هستیم.این وبلاگ الان سر لیست وبلاگ های بیان است.

وبلاگ

لیست وبلاگ های برتر بیان مربوط به سال 96 است.(6 سال از سال 96 گذشته است)

در سیستم تماس با بیان هم خبری نیست و هیچ پاسخگویی وجود ندارد و شماره تلفن سیستم بیان هم قطع است!

حتی سرویس های مزخرفی مانند بلاگفا و بلاگ اسکای هم اینطوری به حال خودشون رها نشدن.

دریافت
عنوان: نگو بدرود
حجم: 8.02 مگابایت

23:21:10

  • ۰ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۲۱
  • کامران

امروز در انتظار گودو اثر ساموئل بکتدر انتظار گودو رو امروز شروع کردم. حکایت دو انسان فقیر و فلاکت زده که به دعوت گودو زیر درختی خشک سر راه به انتظار او نشسته اند.روز اول بعد از کلی انتظار کودکی به ایشان اطلاع می دهد گودو امروز نمی آید ولی فردا حتما خواهد آمد. آن دو فردا دوباره زیر درخت به انتظار می نشینند و پس از زمان طولانی انتظار همان کودک با این پیام که گودو امروز نمی آید ولی فردا حتما خواهد آمد دوباره به سراغشان می آید ولی ولادیمیر و استراگون تصیمیم خود را می گیرند.(برید کتاب رو بخونید!)

ماجرا به هر حال ماجرای آشنایی برای ما است و هر سخنی در این مورد اضافه و به گزاف است.

دریافت
عنوان: لب خندان تو
حجم: 13.1 مگابایت

08:51:12

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۵۱
  • کامران
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت           
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت
در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد با پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت
کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل شحنه عشقت سرای عقل در طبطاب داشت
نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت
دیده‌ام می‌جست و گفتندم نبینی روی دوست خود درفشان بود چشمم کاندر او سیماب داشت
ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین می‌نمود کی گمان بردم که شهدآلوده زهر ناب داشت
سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت

دریافت
عنوان: دوش دور از رویت ای جان،جانم از غم تاب داشت
حجم: 4.05 مگابایت


16:39:15

  • ۰ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۳۹
  • کامران

وقتی به چیزی یا کسی تقدس نسبت می دهیم آن چیز از هر گونه انتقاد و ایرادی مبرا می شود. این نقطه شروع سلطه جویی چیز مقدس می شود.باید بتوان به هر چیزی نگاه نقادانه داشت. نگاه نقادانه و اصلاح گرانه و تقدس در دو سوی یک جنگ نابرابر و غلط هستند. بدترین چیز مقدس سیستم حکومتی است. وقتی یک سیستم حکومتی نقاب تقدس بر می دارد دیگر خبری از اصلاح در آن نیست چرا که چیز مقدس اشتباه نمی کند.عذر خواهی نمی کند. اصلاح نمی شود و پاسخگویی هم ندارد.

حکومت بر خواسته از اراده جمعی مردم است و ارزش آن به نقاب تقدس نیست و تنها و تنها وظیفه یک سیستم حکومت برآوردن نیاز های اولیه همه مردم از جمله آزادی های اولیه انسانی، تامین امنیت و رفاه یک ملت است.و در درجه دوم توسعه و رشد و ارزش افزایی برای مردم است. این حکومت ارزشمند و ستودنی است ولی مقدس نیست.

باید بتوان به هر چیزی انتقاد کرد. انتقاد. این کلمه هیچ مرزی ندارد. انتقاد سازنده و غیر سازنده نداریم. حتی انتقاد هم مقدس نیست. باید مرز انتقاد و توهین البته مشخص باشد.

دریافت
عنوان: خط بکش
حجم: 26.5 مگابایت

10:11:58

  • ۰ نظر
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۰:۱۱
  • کامران

یک نکته خیلی مهمی که باید بهش توجه کنیم اینه که وقتی رو به استراحت و طبیعت و ورزش اختصاص بدیم. درسته کار کردن لذت خودشو داره ولی اینها هم مهمه. الان که اردی بهشته باید طبیعت رو دریابیم و ازش لذت ببریم.

دوچرخه سواری هم این روزها حال و هوای خودشو داره و منم که عاشق این ورزشم. این ورزش خطرات و مخاطرات خودشو هم داره دیگه. این که توی جاده با ماشین یا موتور روت میگیرن یا یه دفعه نعره میزنن یا توی شهر در مسیر های دوچرخه سواری پارک کردن و راه رو سد کردن یا بساط کردن.واسه همین داشتن کلاه ایمنی با کیفیت و خوب توی این ورزش خیلی مهمه.اگه خانم باشی مسلما و متاسفانه این مسائل و مزاحمت ها بیشتر پیش میاد.

هر چیزی که میاد باید باهاش فرهنگشم بیاد.

توی قمقمه آب ، آب خالی نریزین. من معمولا یه سر قاشق نمک، یک قاشق شکر و کمی آب لیمو تازه به قمقمه آب اضافه می کنم. اینطوری املاح بدن افت نمی کنه و می تونین مسافت های طولانی تری رو رکاب بزنین. خرما و سیب رو هم من سعی می کنم همراهم داشته باشم که حین رکاب زدن و یا زمان استراحت بخورم.

وقتی رکاب میزنم هم ترجیح میدم یه هدست کوچیک و تو گوش برو (خنده) بزنم و همزمان با رکاب زدن کتاب صوتی گوش کنم. دقت کنید از هدست های بزرگ استفاده نکنید! چون موتوریا هوس می کنن از سرتون بقاپن و ممکنه زمین بخورین و جز دزدیده شدن هدست گرون قیمت، خودتون یا دوچرخه آسیب ببینید.

دریافت

عنوان: گل های تازه شماره 176
حجم: 47.9 مگابایت

16:40:40

  • ۰ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۴۰
  • کامران

ما هر کدوم یک ظرف وجودی داریم که به مرور هرچی بیشتر توش میریزیم بزرگتر میشه. با چی پر میشه؟ با کلماتی که یادمی گیریم.با تجربه هایی که کسب می کنیم. با بازی هایی که می کنیم. و بالاخره با کتاب هایی که می خونیم.

این ظرف رو به امان خودش رها کنی همونقدی می مونه ولی این ظرف هیچ وقت لبریز نمیشه.

نمی دونم تجربه اشو داشتی یا نه. ولی اگه یک کتابو بار دوم به بعد بخونی هی می بینی یک چیزای جدیدی فهمیدی. این همون بزرگ شدن ظرف وجودیه  که ظرفیت بزرگتری برای درک مفاهیم بزرگتر و غنی تر ایجاد می کنه.

یک تجربه ای که من به کتاب خون ها می گم اینه که بجای اینکه چند کتاب بخونید ، یک کتاب خوب رو چند بار بخونید.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۱۰
  • کامران
روزنوشت های شخصی من
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب