این روزها، خیلی کار سرم ریخته. طراحی برق یه مسافرخونه که بیست ماه مالکش برای دادن این کار بهم تعلل کرد و الان خیلی پیگیره که زودتر بهم برسون کارم لنگه.کارای توی شرکت که داره هی تلمبار میشه و چندین پروژه دست و پا شکسته که باید هر کدومو به سر و سامون برسونم. کار های مغازه که انگار تمومی نداره و حساب کتابایی که جور در نمیاد و بازار خراب خرداد ماه که تا به امروز هم کشیده و چشم اندازی برای تمومی این بازار خرابی نیستش.بچه ها که وقت نمی کنم زیاد باهاشون بگذرونم دوچرخه ای که دو سه ماهه برای خانوم کوچیک خریدم که واقعا بجز چار پنج بار نشده باهم بریم بیرون و سوار بشه.مرور درس های سال قبل خانوم بزرگ که امسال کلاس نهمی میشه و سال دیگه باید انتخاب رشته کنه. دو هفته ای که خونه بابا مامان نرفتم. استخر که دو هفته اس نرفتم. والیبال سه هفتس نرفتم که امروز می رم.روابط از دست رفته. روابط فراموش شده. کتاب های که باید بخونم و فکر به این که چقدر کتاب خوب هست نخوندم.
یه کار طراحی سایت گرفتم که به علت این که طرف دوستم بوده خیلی خیلی بیشتر از وظیفه و تعهدم عمل کردم و کلی بعد تحویل کار مجانی وقت گذاشتم و تازه فهمیدم طرف فکر می کرده وظیفمه و هنوزم دست از سرم بر نمیداره و بار ناتوانی شو رو دوشم گذاشته که این هم وسط این همه مشغله نوبره واقعا.
حس خفگی از تلمبار شدن این همه کار و دغدغه ذهنی.
برای یه مرد یه مساله غم انگیز همینه. همه ازت انتظار توجه دارن ولی کسی به خاطر اینکه ما موجودات زمخت ریش و سبیل دار ظاهرمون نمی خوره که نیاز به توجه داریم .یه جمله ای بود که اخیرا خوندم این بود اولین گلی که خیلی از ما مرد ها دریافت می کنیم روی تابوته.
دنیای مردونه دنیای ساده ای نیست.این زندگی واقعا نباید این قدر پیچیده و سخت باشه واقعا. ما برای بازی روی این سن تئاتر اونم بدون تمرین آمادگی نداریم.
- ۲ نظر
- ۲۰ تیر ۰۳ ، ۰۸:۲۹