روزنوشت های شخصی من

چهل سالگی
سلام خوش آمدید

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

در مقابل هر چیزی هر موقعیتی هر دستاوردی، خود زندگی بالاتر و برتر است. مثلا اگر از شما بپرسند حاضرید یک بیل گیتس مرده باشید؟ حاضرید ایلان ماسک باشید ولی مرده باشید؟ حاضرید پادشاه یک کشور باشید ولی در عوض موهبت زندگی از شما سلب شود؟ یک مغز سالم قطعا پاسخ خیر می دهد. موهبت زندگی و زنده بودن در جهان بالاترین و ارزشمند ترین دارایی تمامی موجودات زنده و انسان است. شما باید در وهله اول از موهبت حیات بهره مند باشید تا به هرم مازلو بخواهید فکر کنید و از آن بالا بروید و به راس هرم برسید.

امّا مرگ در مقابل زندگی هم موهبت بزرگی است و این موهبت مرگ است که زندگی را ارزش می دهد و بدون آن زندگی غیر قابل تحمل می شود. گرچه این هدیه برای بازماندگان سخت باشد ولی نمی توان ارزش این موهبت را کتمان کرد.

مادر بزرگم رو دیروز در حالی به خاک سپردیم که بعد مدت ها آرامش را در چهره سختی کشیده اش دیدم. گرچه سخت است ولی نمی توانم ازین که زجر و عذاب بیماری اش تمام شده ناراحت باشم گرچه این موضوع که دیگر ندارمش سخت و غم انگیزه.

بعد از تو ما به قبرستان‌ها رو آوردیم
و مرگ، زیر چادر مادربزرگ نفس می کشید
و مرگ، آن درخت تناور بود
که زنده‌های اینسوی آغاز
به شاخه‌های ملولش دخیل می‌بستند
و مرده‌های آنسوی پایان
به ریشه‌های فسفریش چنگ می‌زدند
و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه‌اش، ناگهان چهار لاله‌ی آبی روشن شدند.

دریافت
عنوان: نه طریق دوستان است
حجم: 14.3 مگابایت

  • کامران

این روزها دارم کتاب یا سریال صوتی آخرین دکه تا تهران را می شنوم. برگشتم دوباره "تهران فصل پیاده روی های طولانی" رو دوباره و کامل گوش کردم.نسخه جدید فیدیبو یه باگی که داره اینه یهو وسط پخش فایل صوتی ، صدا قطع میشه و باید اپ رو کامل ببندی و دوباره باز کنی و من خیلی بی حوصله ترم تا این که بخام زنگ بزنم و پشت خط منتظر بمونم تا این که این موضوع رو بهشون اطلاع بدم و اونا هیچ کاری نکنن.

"آخرین دکه تا تهران" روایت دو تا قتله که در تهران رخ می ده و  کارآگاه نقیبی که توسط مهام میقانی خلق شده و قبلا توی داستان "در سید خندان کسی را نمی کشند" _ من این کتاب رو نخوندم هنوز و نمی دونم اقای میقانی از کارآگاه نقیبی توی کتاب دیگه ای استفاده کرده یا نه_ هم بود مسئول بررسی یکی از این پرونده ها میشه...

جدا از این که مهارت اقای میقانی توی نویسندگی رو می پسندم در خصوص خلق شخصیت کاراگاه نقیبی یک نکته توجه منو جلب کرد که کاراگاه نقیبی مثل بقیه شخصیت های توی این ژانر یه آدم کاملا عادیه. نه نبوغ خاصی داره نه مثل پوآرو و مارپل و شرلوک هلمز ابر انسانه. یه آدم کاملا خاکستری. دغدغه های مردم عادی رو داره. سیگار می کشه . روابط عاطفی شکست خورده ای داره و توی این پرونده هم روی تخت سردخونه با دوس دختر سابقش مواجه میشه .

یک نکته ای که هست همینه. باید بپذیریم که ادم ها خاکستری اند. نگاه مطلق سیاه و سفید به هر کسی، رفتن به چاهی است که اشتباهات مکرر و تجربه های ناخوشایند را به همراه خواهد داشت. این که یک دارنده برنز المپیک یک دفعه توقع تحصیل در رشته پزشکی پیدا می کنه هم از این قاعده مستثنی نیست. یه نفر می تونه در یک جنبه در بالاترین حالت ممکن قرار بگیره و در جنبه ای دیگه خیلی خیلی بد عمل کنه یا توقع نابجا و اشتباهی داشته باشه.

جدا از این که یک قهرمان واقعا ارزشمنده و باید توی کشور خودش به آرزوهای معقولش برسه. باید امکانات در اختیارش قرار بگیره و برای هر چی بیشتر موفق شدنش سرمایه گذاری بشه . این موضوع که یک قهرمان ورزشی چطوری به این فکر رسیده هم قابل توجه عه. از یک طرف می دونیم با اینکه دانشگاه تهران سالانه ظرفیت 300 نفر در رشته های پزشکی رو داره ولی شما با رتبه دو رقمی هم تقریبا محاله پزشکی تهران قبول بشی نتیجه همین سیاست غلط و ظالمانه سهمیه هاست که پخمگان را در جایگاه نخبگان قرار می ده و  در نتیجه یک نفر که نخبه ورزشی به حساب میاد به این فکر کنه وقتی این همه پخمه میرن دانشگاه تهران پزشکی می خونن چرا من نتونم برم؟ واقعا ازین دیدگاه میشه حق رو بهش داد.

از سوی دیگه بسیاری مدال اوران و قهرمانان ورزشی از حداقل امکانات محروم هستند و بسیاری برای امرار معاش به دستفروشی یا کار بنایی دست می زنن و چه بسیار ورزشکارانی که برای حضور در رقابت های جهانی ناگزیر به هزینه شخصی می شوند و  حکومت  هزینه های این ورزشکاران را پرداخت نمی کند.

به هر حال در یک سیستم فشل و ظالمانه انتظار این که چیزی سر جای خودش باشد و برابری وجود داشته باشد اشتباه و غلط است.

دریافت
عنوان: برای من
حجم: 8.09 مگابایت

11:33:09

  • ۱ نظر
  • ۲۹ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۳۳
  • کامران

هیچ چیزی توی روابط به اندازه توقع آزار دهنده نیست. فرقی نمی کنه چه رابطه ای باشه. سم هر رابطه ای توقعه.توقع داشتن در وهله اول باعث آزار خود فرد میشه و در وهله دوم طرف مقابل رو معذب و گریزون می کنه.وقتی به کسی زنگ میزنی که حالشو بپرسی بعد سلام احوال پرسی شروع می کنه به گلایه که چی شد بعد انقد ماه (روز) بهم زنگ زدی و کلی غرولند می کنه. خب بنده خدا من زنگ نزدم یا نیومدم تو که دست و پاتو نبسته بودن که تو زنگ بزن تو پاشو بیا.خب ارتباط گرفتن با این جور ادم ها هر سری سخت تر و تلخ تر میشه تا این که کلا فاصله می گیری ازش و تموم میشه.

بد تر از تاثیر توقع روی روابط، توقع داشتن روح و روان خود آدم رو مثل خوره می خوره و باعث رنج و زجر درونی و مزمنی میشه. خیلی آدم ها از کسایی به من شکایت کردن و این که از فلان رفتارشون چقدر بی توقعی شون شده میگن. من همیشه می گم به حکم انسان بودن انتظار هر کاری از هر کسی داشته باشین و این موضوع نباید به دلیلی برای عذاب دادن خودتون بدل و تبدیل بشه.

آدم های امروزی به دلایل زیادی مشغله بیشتر و در نتیجه زمان کمتری دارند.این موضوع رو باید درک کنیم. اگر شما برای کسی کاری می کنی و توقع جبران داری تو در واقع رفتار معامله گرانه داری و رفتار خودت هم غلطه. من بانک اطلاعاتی از تولد افراد اطرافم داشتم و  خیلی حواسم بود که روز تولدشونو تبریک بگم. خوب توقع داشتم روز تولدمو این همه ادم تبریک بگن ولی در عمل کسی جز پدر و مادر و خواهر و برادرم کسی این کارو نمی کرد. خب دیدم باعث ناراحتیم میشه. بانک اطلاعاتی رو پاک کردم و به هیچ کسی دیگه واسه تولد زنگ نزدم یا تبریک نگفتم . مگر این که مثلا توی اینستاگرام دیده باشم که پستی گذاشته و یا کسی بهش تبریک گفته باشه و منم این کارو بکنم ولی این کارو واقعا بدون هیچ گونه انتظار مقابله به مثل انجام میدم.

من که دیگران رو نمی تونم عوض کنم ولی دستم به خودم که میرسه و خودمو تغییر می دم.

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟ به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟


دریافت
عنوان: غم زمانه خورم یا فراغ یار کشم؟
حجم: 14.9 مگابایت

11:05:25

  • ۱ نظر
  • ۲۹ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۰۵
  • کامران

قسمتی از کارتون باب اسفنجی این بود که باب می خواست آشغالاشو دور بریزه که یهو اختاپوس اومد سراغش و گفت چرا این ها رو دور میریزی؟ اینا هر کدوم یه خاطرس!اینا رو باس نگه داری و باب هم که به نظرش این حرف منطقی اومد شروع که به جمع کردن همه چیز! حتی زباله ها! خیلی زود اونقدر غرق در جمع آوری خاطره زباله ای شد که تمام زندگی شو زباله هایی که بوی خاطره می دادند پر کرد.

سقراط وسط بازار می گفت خدا رو شکر که زندگی ام خالی از چیزهایی است که به آن نیاز ندارم.

خیلی از ما زندگی مان را پر از همچین چیزهایی کردیم. چیزهایی که داریم ولی سال هاست سراغ آن نرفته ایم. اگر بخواهیم کامل تر به این قضیه نگاه کنیم نه تنها اشیای فیزیکی، خیلی از روابط ما هم شامل این قضیه می شود. رابطه هایی که بعضا نه تنها اضافه و زاید و به درد نخوره، آزار دهنده و سمی هم هست. یا چیزهای به درد نخور در فضای مجازی. چقدر کانال هایی که توی تلگرام هست یا پیج هایی توی اینستاگرام که هیچ چیزی به ما اضافه نمی کند و آن ها را پیگیری می کنیم و بعضا حتی پیگیری هم نمی کنیم. من فکر می کنم باید این زواید نیز حذف شوند.

به قول شاعر که می گوید :

زندگی یک چمدان است که می آوریش

بار و بندیل سبک می کنی و می بریش

دریافت
عنوان: بی تو
حجم: 4.98 مگابایت

09:09:45

  • ۰ نظر
  • ۱۲ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۰۹
  • کامران

امروز که به دو سه تا گل های توی گلدونم، که کنار تلوزیون و پشت پنجره چیدمشون یادم آمد از حرفی که به دخترم زده بودم در تعریف موجود زنده؛ موجود زنده حرکت می کند،غذا می خورد،تولید مثل می کند و از همه مهم تر "رشد" می کند.

حتی یادم افتاد کاکتوسی که توی اتاق کارم و روی میزم هم دارم گرچه به کندی، ولی "رشد" میکند.توی این شش ماهه که میز کارم پذیراشه، دو سه تا برگ داده و یه ساقه ولو نحیف هم برای نگه داشتن این دو سه برگ هم درآورده!
من فکر می کنم مهم ترین مشخصه موجود زنده "رشد" کردنش است و فکر می کنم که ابنا بشر که ما هم جز آن هستیم، محکوم به رشد کردن هستیم و این رشد کردن به عنوان یک موجود زنده لازمه حیاتمان است.
من فکر می کنم مرگ ما از زمانی نیست که روح،جسم ما را ترک می کند.دقیقا مرگ ما از زمانی آغاز می شود که "رشد" مان متوقف شده است.

دریافت
عنوان: مثل سحر
حجم: 5.28 مگابایت
11:11:38

  • ۱ نظر
  • ۰۷ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۱۱
  • کامران

شوپنهاور در کتاب در باب حکمت زندگی می گوید :

«مبتذل‌ترین نوعِ غرور، غرورِ ملی است، زیرا کسی که به ملیتِ خود افتخار می‌کند در خود کیفیتِ با ارزشی برای افتخار ندارد، وگرنه به چیزی متوسل نمی‌شد که با هزاران هزار نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازاتِ فردیِ مهمی در شخصیتِ خود داشته باشد، کمبودها و خطاهای ملتِ خود را واضح‌تر از دیگران می‌بیند، زیرا مدام با این‌ها برخورد می‌کند. اما هر نادانِ فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابهِ آخرین دست‌آویز، به ملتی متوسل می‌شود که خود جزئی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند.»

من فکر می کنم این غرور در سطوح پایین تر هم مزخرف و  بی پایه و اساس است. غرور به شهر، لهجه و این قبیل غرور ها که خود در آن نقشی ندارم و به طریق اولی سرافکندگی به دلیل ویژگی ظاهری خاصی که در به وجود آمدن آن نقشی نداریم دلیلی ندارد.

دریافت
عنوان: ساز و آواز
حجم: 11.7 مگابایت

14:34:01

  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۰۳ ، ۱۴:۳۴
  • کامران

کلمات برای ما دریچه ای به ذهن و خیال ماست. با هر کلمه تصویری در ذهن ما شکل می گیرد که از آن تجربه داشته بوده ایم. تصویر سازی از چیزی که ندیده ایم مگر با توصیف کلمه غریب با کلمه ای آشنا ممکن و نزدیک به واقعیت می شود. مثلا من اسم یک غذای محلی را برایتان بگویم که شما تاکنون ندیده اید برایتان تداعی چیزی را نمی کند مگر این که من در ادامه بگویم شبیه آش رشته است با این تفاوت که مثلا نخود ندارد، این گونه ذهن شما تصویری از این غذا خواهد ساخت.

بعضی کلمات تعریف و تصویر واضحی دارند. مثلا قرمز. مثلا ساعت.ولی تصویر بعضی کلمات بسته به زندگی زیسته افراد متفاوت است. عشق.آزادی. زندگی .

در خصوص زندگی شما چه تعریفی دارید؟ آیا زیستن و زندگی به معنای نفس کشیدن و داشتن علایم حیاتی می دانید؟ آیا زیستن را زیسته اید؟

تعریف و تصویر بعضی کلمات بودن ما را می سازد. این تعریف می تواند از مسیر تجربیات شخصی مان باشد و یا از دریچه زندگی دیگرانی که نوشته اند یا به تصویر کشیده اند و یا گفته اند.

من فکر می کنم باز کردن این دریچه از تجربیات و تصاویر و تعریف های دیگران بسیار بسیار راهگشا و سیر و سفری لذتبخش و آموزنده را به همراه خواهد داشت.

دریافت
عنوان: جان جهان
حجم: 5.4 مگابایت

09:05:21

  • ۰ نظر
  • ۰۲ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۰۵
  • کامران

من از حوالی سال 1381که با اینترنت مواجه شدم با وبلاگ نویسی آشنا شدم و سرویس های مختلفی نظیر بلاگفا (که اولین بود) ، بلاگ اسکای، میهن بلاگ و سرویس وردپرس ( که خیلی سریع فیلتر شد) و بلاگ اسپات را تجربه کردم. احساس آرامش و آزادی و امنیت رو توی سرویس ها وردپرس و بلاگ اسپات می شد حس کرد ولی خب بودند کسایی که بخاطر نوشتن در سرویس های وبلاگ جان ارزشمندشونو از دست دادند.

من فکر می کنم از سال 91 عضو سیستم بیان شدم و با توجه به تجربه نوشتن در سرویس های ایرانی و حذف شدن نوشته هام و یا حذف کلی وبلاگم علاقه و تمایلی به نوشتن در سرویس های ایرانی نداشتم.بیان با سیستم به مراتب قوی تر که ایجاد کرده تمایل من را به نوشتن در وبلاگ احیا کرده است.

امیدوار هستم این تصور من و نظر من در خصوص این سرویس وبلاگ باقی بماند.

می نویسم تا زنده هستم.

پ.ن : یک وبلاگ قدیمی در این سیستم دارم که علی رغم چندین بار درخواست حذف، حذف نشده است. این هم از مشکلات سرویس بیان

  • ۰ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۱۰
  • کامران