روزنوشت های شخصی من

چهل سالگی
سلام خوش آمدید

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رشد» ثبت شده است

کل مهر به این سر شد که بعد از یه دریافت توپ توی سالن والیبال مچم برگرده و گچ بگیرم و برام نوشتن سخت بشه. بعد چند روز دست توی گچ بودن حوصلم سر رفت و دستمو از توی قالب گچ بیرون کشیدم و الان هم که به نوشتن برگشتم! این سه خط خلاصه مهر ماهم بود که واستون گفتم.

توی دنیای ما سرعت نور بالاترین سرعت قابل دسترسه . (این موضوع کرانه علم تا به امروزه ولی شاید بعدا بفهمیم از نور سریعتر هم هست!) نور ماه 1.28 ثانیه طول می کشه که به زمین برسه. وقتی نور خورشید به سمت ما میاد چیزی حدود 490 ثانیه زمان لازم داره. اگر از منظر یک منبع نوری و یک مقصد به این قضیه نگاه کنیم سرعت نور خیلی در فواصل کم در مقیاس نجومی سریع و  فوق سریع به نظر می رسه ولی هر چی ما فاصله دو جسم رو بیشتر کنیم این زمان طولانی و طولانی تر میشه. مثلا در مقیاس سال نوری دو جرم که فاصله یک سال نوری دارن رو در نظر بگیریم نوری که توی راهه بین این مسیر تقریبا ساکن دیده میشه. اگر این فاصله توی ابعاد چند صد سال نوری اتفاق بیوفته عملا نور(از چشم ما به عنوان بیننده ای که شاهد هر دو جرم مبدا و مقصده) متوقف میشه کاملا بی حرکت به نظر میاد!

برای من فکر کردن به این موضوعات چون نهایت ظرفیت فکری من رو به چالش می کشه و پی می برم که چقدر ذهن ما برای درک خیلی موضوعات کوچیک و ضعیف و ناکافیه ، جالبه. این موضوعات من رو به کرانه درک من از جهان می بره و لذت راه رفتن روی طناب در ارتفاع زیاد رو تجربه می کنم.

من فکر می کنم مهمه که از چه زاویه ای خودمون رو قضاوت می کنیم. وقتی اهداف خیلی بزرگ و دوری رو مد نظر داریم طبیعیه که حرکتی که به سوی مقصد داریم رو کند یا ناچیز قلمداد کنیم. ما به خودمون بیشتر از بقیه سخت می گیریم و این به خاطر نوع دیدگاه از خیلی بالاست که منجر به دیدن هیچ چیز می شویم. گرچه سرعت نور در نهایت تصور و علم بشری است ولی همین نهایت سرعت در یک زاویه دید به سمت صفر میل می کند مقاصد و اهداف بزرگ و زاویه دید دور با ما هم همین کار را می کند! سرعتمان صفر به چشممان می آید.

من فکر می کنم باید آرزو ها و اهداف بزرگمان را به گام های کوچک تری تقسیم کنیم و  دوربین را کمی در ابعاد کوچکتری به سمت خودمان بگیریم و ضمن این که از سرعت خودمان رضایت کسب می کنیم، از زیبایی های مسیر هم لذت ببریم!

دریافت
عنوان: یارکان (همایون شجریان آلبوم ش م س)
حجم: 18.4 مگابایت

  • کامران

همه ما دیدیم که توی فیلم ها یک نفر در یک جزیره متروک گیر می افتد و یک نامه را در یک بطری شیشه ای می گذارد و به آب می سپرد. فرستنده نامه اصلا نمی داند این نامه قرار است به چه کسی برسد. چه زمانی این نامه خوانده می شود و آیا نجات بخشی هست یا نه. این ایده همیشه برایم جالب بود : نوشتن برای هیچ کس، هیچ زمان، هیچ پاسخ. حالا که نگاه می کنم سال هاست من هم همین کار را کرده ام و برای کسی که نمی دانم کیست، چه زمانی خواهد خواند و چه پاسخی خواهد داد یا نداد می نویسم.

کامشین در وبلاگ اش مطلبی با این مضمون داره (که امشب پیداش نکردم) که همه در اینستاگرام خود را بزک و دوزک می کنند و چهره خوب و مطلوبی از خود به نمایش می گذارند ولی وبلاگ نویسی از این موضوع مستثنی است و ادم خیلی راحت تر می تواند خودش باشد. این فرصت خوبی است. واقعا فرصت خوبی است که از خود خود خود نوشت بی هیچ پیرایه ای و بزک دوزکی.

خیلی از ما که قدر موهبت زندگی را بیشتر می دانیم ولع خاصی برای بهره مندی از لحظه لحظه عمر داریم. پلن می چینیم و وقت مون رو تیکه تیکه با کارهای مختلف پر می کنیم. برای من روزمره کتاب، پادکست، ورزش و یادگیری (زبان یا برنامه نویسی یا دیگر امور مورد نیاز روزمره که نیاز به بهبود دارم ) رو شامل می شود.

زری هم در وبلاگ خوبش اشاره خوبی به برنامه های روتین روزمره کرده و اشاره خوبی به ترس و فشار و استرس ناشی از برنامه ریزی کرده و اینطوری نوشته است:

نیمه های اسفند ماه بود که موکل زنگ زد و برای فرستادن هدیه نوروزی آدرس گرفت. بین هدایایی که فرستاده بود، این سررسید قهوه‌ای هم بود. همان موقع با خودم گفتم «هر روووووز، حتما هر روووووز تو سررسید خواهم نوشت». همان موقع هم از این تصمیمم ترسیدم. در اولین صفحه نوشتم:" ۱- روتین پوستی۲- روتین روزانه زبان خواندن۳- تمرین کتاب زویا پیرزاد۴- کار روی بیزینس پلن ۵- انجام کارهای شغلی"

گاهی واقعا نیاز به فاصله گرفتن احساس می کنم. از همه چیز از همه امور برنامه ریزی شده. از فکر کردن به امور یا اصلا از برنامه ریزی خسته می شوم.

احساس می کنم باید وقتی را به بطالت بگذرانم و  از این موضوع هم باید لذت ببرم. بشینم یه فیلم خوب ببینم. بازی کنم یا برای خونواده وقت بیشتری بزارم. طبیعت هم همه سال رو به رشد اختصاص نمیده :) خوب منم جز همین طبیعتم دیگه. الان دو سه روزه کمتر وقت برای کتاب می گذارم و بیشتر سعی می کنم موسیقی گوش کنم و به هیچی فکر نکنم و تا می تونم استراحت کنم و وقتم رو به بطالت و بی برنامگی بگذرونم و به نظرم این اصلا بد نیست.

دیروز یه سر به رادیو دیو زدم دیدم اپیزود جدید داده و دقیقا موضوع مشابهی داره.اپیزد چهل و دوم رو از اینجا هم می تونید بشنوید و مثل من سر مست بشید و حظ کنید!

در مورد عنوان مطلب که اسم مقاله کوتاهی از برتراند راسل است اینجا اینطوری نوشته :

در ستایش بطالت مقاله‌ای کوتاه است که در آن راسل به بررسی کار و ساعت آن به عنوان مسئله‌ای اقتصادی-اجتماعی می‌پردازد. به طور خلاصه راسل در این مقاله توضیح می‌دهد که اگر مردم زمان کار خود را کاهش دهند و به عنوان مثال فقط چهار ساعت در روز کار کنند بیکاری کاهش خواهد یافت و به دلیل فراغت ایجاد شده، شادی در جوامع افزایش پیدا خواهد کرد. این مسئله بسیار ساده و بدیهی به نظر می‌رسد. با این حال راسل در مقاله‌ی پیش‌رو با دیدگاهی جامعه شناسانه و فلسفی از نظر مفهوم ثروت و حتی شادی و خوش‌بختی ظرفیت و مفهوم شادمانی ناشی از فراغت را مورد بررسی قرار می‌دهد. به عبارت دیگر مقاله‌ی راسل تحقیقی عمیق است بر موضوعی که به اشتباه آن‌را بدیهی می‌پنداریم.

دریافت
عنوان: تصنیف مبتلا
حجم: 10.4 مگابایت
23:42:10
  • ۲ نظر
  • ۱۹ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۴۲
  • کامران

امروز که به دو سه تا گل های توی گلدونم، که کنار تلوزیون و پشت پنجره چیدمشون یادم آمد از حرفی که به دخترم زده بودم در تعریف موجود زنده؛ موجود زنده حرکت می کند،غذا می خورد،تولید مثل می کند و از همه مهم تر "رشد" می کند.

حتی یادم افتاد کاکتوسی که توی اتاق کارم و روی میزم هم دارم گرچه به کندی، ولی "رشد" میکند.توی این شش ماهه که میز کارم پذیراشه، دو سه تا برگ داده و یه ساقه ولو نحیف هم برای نگه داشتن این دو سه برگ هم درآورده!
من فکر می کنم مهم ترین مشخصه موجود زنده "رشد" کردنش است و فکر می کنم که ابنا بشر که ما هم جز آن هستیم، محکوم به رشد کردن هستیم و این رشد کردن به عنوان یک موجود زنده لازمه حیاتمان است.
من فکر می کنم مرگ ما از زمانی نیست که روح،جسم ما را ترک می کند.دقیقا مرگ ما از زمانی آغاز می شود که "رشد" مان متوقف شده است.

دریافت
عنوان: مثل سحر
حجم: 5.28 مگابایت
11:11:38

  • ۱ نظر
  • ۰۷ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۱۱
  • کامران
روزنوشت های شخصی من
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب