روزنوشت های شخصی من

چهل سالگی
سلام خوش آمدید

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قشنگ» ثبت شده است

زندگی پیش رو کتابی است سراسر زندگی . همونطوری که هست. همونطوری که جریان داره . بد و زشت . خوب و خواستنی. رک و پوست کنده. ماجرا از زبان پسرکی به اسم محمد که توسط مادرش که کارگر جنسی است به زنی به اسم رزا خانم سپرده می شه. رزا خانم محمد و موسی و چند تا بچه از زن های کارگر جنسی رو سرپرستی می کنه . محمد که رزا خانم بهش مومو میگه هر چی به دهنش میاد رو میگه. سانسور نمی کنه و کم کم با متوجه شدن رازهایی یک دفعه سه سال بزرگتر میشه. داستان خیلی روون و راحته. فراز و فرود زیادی نداره ولی جدا درگیر قصه می شی و با مومو در کوچه های بدنام ترین خیابون های پاریس قدم میزاری.

مومو در انتهای قصه با رزا خانم تنها میشه و روز به روز حال رزا خانم که یک زن یهودیه و روزگار سختی رو پشت سر گذاشته بدتر میشه. مومو با محبت زیاد به رزا خانم کمک می کنه و خیلی تلاش می کنه تا رزا خانم رو به بیمارستان نبرن. چون رزا خانم خیلی دوست داشت به زور زنده نگه داشته نشه.

در بخشی از کتاب می خوانیم:

به پایین پله‌ها رفتم و وارد یک راهرو شدم که انباشته از بوى پیشاب و غیره بود، چرا که در خانه‌ى بغلى که مخصوص سیاه پوستان بود تنها یک پیشابگاه براى صد نفر وجود داشت و آن‌ها هر کجا که مى‌شد کارشان را انجام مى‌دادند. زیر زمین به چند قسمت مجزا تقسیم شده بود و درِ یکى از این قسمت‌ها باز بود. و این همان‌جایى بود که مادام رزا رفته بود و نور هم از آن‌جا مى‌تابید. به داخل سرک کشیدم. وسط اتاق دیوارهاى سنگى داشت و یک مبل قرمز زهوار در رفته نیز در آن‌جا بود که کثافت از آن مى‌بارید و مادام رزا روى آن نشسته بود. سنگ‌ها مثل دندان از دیوارها بیرون زده بودند و انگار داشتند مى‌خندیدند. در جایى شمعى با شاخه‌هاى عبرى‌گونه بالاى یک دستشویى قرار داشت و یکى از شمع‌هاى روى آن روشن بود. و در کمال تعجب، یک تخت خواب هم دیدم. واقعاً قراضه بود و فقط به درد سوزاندن مى‌خورد، اما روى آن یک تشک، ملحفه و بالش بود. علاوه بر آن تلى از سیب زمینى، یک اجاق گاز، چند قوطى‌نفت سفید و یک کارتن ماهى ساردین هم به چشمم خورد. آنقدر مات و مبهوت ماندم که ترس یادم رفته بود، اما پاهایم عریان بود و کم کم داشت سردم مى‌شد.مادام رزا بر روى مبل لکنته‌اى که از درزهاى آن نور رد مى‌شد نشست. نگاه چشمانش پر از غرور بود، شاید حتى به نظرم پیروزمندانه هم مى‌آمد، انگار که کار زیرکآن‌هاى دارد انجام مى‌دهد. بعد از مدتى از جایش بلند شد. در گوشه‌ى اتاق یک جارو افتاده بود، آن را برداشت و شروع به جارو زدن کرد. کار احمقآن‌هاى بود، چون گرد و خاک بلند مى‌شد و براى آسم مادام رزا چیزى بدتر از گرد و خاک نبود. هنوز نیم ثانیه نگذشته بود که به خس خس و سرفه افتاد، اما چون کسى آن‌جا نبود که جلویش را بگیرد باز هم به جارو زدن خود ادامه داد، هیچ کس به جز من برایش اهمیتى نداشت. مى‌دانستم که براى مراقبت از من پول مى‌گیرد و تنها وجه مشترک ما این بود که هیچ کدام‌مان در این دنیا نه چیزى داشتیم و نه کسى، اما براى آسم او چیزى بدتر از گرد و غبار نبود. وقتى کارش تمام شد، جارو را به زمین گذاشت و سعى کرد که شمع را فوت کند، اما بر خلاف بزرگى و ابعادش، هیچ باد و هوایى در او نبود. او انگشتش را با زبان خیس کرد و اینگونه توانست شمع را خاموش کند. من هم فلنگ را بستم، چون مى‌دانستم کارش که تمام شود دوباره برمى‌گردد بالا.

گوینده های زیادی دارن کار خوندن کتاب صوتی انجام میدن و معمولا بازیگر ها وقتی کتاب صوتی می خونن افتضاح میشه نتیجش. آزاده صمدی ازون استثنا هاست.خوانش این کتاب توسط ایشون عالی انجام شده و واقعا من صداشون و خوانش عالی و رون شونو دوست داشتم.

فیلم صبحانه با زرافه ها رو هم دیدم. مثه بقیه کارهای سروش صحت جذاب و دلکش بود.حتما ببینیدش.

دریافت
عنوان: قشنگ
حجم: 15.8 مگابایت

  • کامران
روزنوشت های شخصی من
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب