همه ما فکر می کنیم اگر بجای فلان ماشین، فلان ماشین را داشته باشیم، یا از فلان گجت استفاده کنیم یا یک باغ ویلا بیرون شهر داشته باشیم خوشبخت تر یا لااقل خوشحال تر هستیم. چیزی که ذهن منو مدت ها درگیر کرده بود تا در کتاب هنر خوب زندگی کردن دوباره به همین نکته توجهم جلب شد. واقعا خوشحالی از خریدن یک چیز جدید معمولا از کمی قبل از خرید آن تا کمی بعد خرید ادامه داره و داشتنش بعدا چیزی به خوشحالی مون باز نمی کنه. مثال کتابو بگم که می گفت خرید یه قایق تفریحی دو لحظه خوشحال کننده داره ، لحظه ای که میخریش و لحظه ای که می فروشیش. همه این ولخرجیا واقعا برامون اونقدری که تصور می کنیم خوشحال کننده نیست و ذهن ما معمولا در مورد خوشحالی ناشی از داشتن چیزای جدید اغراق می کنه و ما رو گول می زنه.
معمولا خرید های از روی هوس و نه از سر نیاز فقط ما رو بی پول تر می کنه و به نظر من بجای خرید بدهی باید سرمایه بخریم.
بدهی هر چیزیه که از پولمون کم می کنه و سرمایه هرچیزیه که پولمونو زیاد می کنه. مثلا یه ماشین که برای استفاده شخصی تهیه میشه بدهیه و همون ماشین اگه به یه شرکت کرایه بدیم سرمایه میشه.
البته که خوندن پدر بی پول پدر ثروتمند هم خیلی توی دیدگاه مالی موثره و از کتابای خوبیه که خوندم.
دیروز یه ساختمون رو بازدید کردم که سازنده هر طبقه رو به چار پنج نفر فروخته بود و فرار کرده بود. خانم مهندس ناظر پروژه هم از اساس به این پروژه سر نزده بود. تقریبا توی این ساختمون همه چیز نمایشی و مضحک بود. از لوله کشی دروغین برق تا بستن کامل سقف بدون هر گونه لوله ارتباطی. توی هر باکس هم از طرف هر لوله سیم کشی به طول نهایتا سی سانتی متری کرده بود که از هر قوطی پریز یا کلید سیمو میکشیدی نهایتا سی سانتی متر سیم دستتو می گرفت که طبیعتا راه به هیچ جایی نمی برد. سیم کشی اعلان حریقش با سیم معمولی بود (باید کابل نسوز باشه) . کارگاه نبود میدون جنگ بود. یه آپارتمان هفت هشت واحدی نگهبان مسلح داشت چون تقریبا هر روز با هجوم انبوه نفراتی مواجه بود که دنبال وارد شدن به یکی از واحد ها که به سه چار نفر دیگه فروخته شده بود ، بودن.
برق کارگاهی هم کاملا شبیه شبکه عصبی از سیم های سایز های مختلف و چند تکه بود که با چسب برق وصله و پینه شده بود.
از نظر دادگاه و در خیالات قاضی های پرونده های این چنینی ناظرین به صورت 24 ساعته در محل پروژه باید حضور داشته باشند و نقطه نقطه کار تحت کنترل داشته باشند. چه قبول داشته باشیم چه نه این وضعیت و انتظاریه که قانون از یه ناظر داره.
تنها دستاویز ما بازدید منظم و ارایه گزارشات منظم به شهرداری و صدور دستورات اجرایی به مجری قانونی هست و ابزار دیگه ای نداریم.
خانم مهندس قضیه ما اصلا در ایران نبود و مطمئنا حتی یک بازدید ازین پروژه نداشت و دستش خالیه از نظر قانونی.
من سخته برام درک قبول مسئولیت سنگین نظارت و گرفتن حق الزحمه (هر چند ناچیز) و انجام ندادن حتی یک بازدید از پروژه. برای من درک این حجم از بی خیالی و بی مسئولیتی واقعا سخته. این که شما حق الزحمه رو گرفتی و کلا از ایران رفتی و هیچ کسی رو هم برای انجام بازدید هات معرفی نکردی (گرچه غیر قانونیه ولی بهتر از بی عملی محضه) توی پروژه های این چنینی که پای قاضی، دادستان، شهرداری ، نظام مهندسی و کلی مالک بی ملک و مالباخته طرف هستی واقعا دردسر بزرگی داره و باید به تبعاتش سخت توجه کرد.
دوباره شروع کردم هنر خوب زندگی کردنو می شنوم. توی فصل سه در مورد سیستم اتوپایلوت (پرواز اتومات) هواپیماها می گفت و اینکه این سیستم میزان انطباق پرواز رو با مسیر از پیش تعیین شده رو توی هر ثانیه مکررا چک می کنه و بر اساس میزان انخراف دستورات لازمو مکررا صادر می کنه.
بعد اومد این مساله رو به خیلی از اهداف و روابط تعمیم داد و گفت ما توی روابطمون یا اهدافمون باید مشابه این قضیه عمل کنیم و اگر خواهان رسیدن به هدفامون هستیم یا انتظار داشتن یه رابطه خوب داریم مدام باید حواسمون به پایش وضعیت موجود و انحراف از هدف باشه و دائم به فکر اعمال اصلاحات و اقدامات لازم برای رفع انحرافات باشیم.
خیلی سخت شد آخرش که اگه متوجه نشدین دوباره بخونید!
پ.ن:خیلی خوبه که توی رابطه خصوصا مدام بهش رسیدگی کنیم. اشتباهی که جوونای امروزی می کنن و بعد شش ماه تا دوسال که جاذبه های جنسی تموم میشه دیگه هیچی براشون نمی مونه و زود جدا میشن. توی رابطه هست که باید خود پارتنرمونو بپذیریم . نخایم عوضش کنیم و تلاش کنیم که تفاوت ها رو در سلایق و در نوع نگاه درک کنیم. حرف بزنیم و قهر نکنیم و قلدری نکنیم و حرمت ها رو نگه داریم.
مداومت و استمراره که عادت های خوبو می سازه. امروز فکر می کنم ۱۰۰ روز از حل مدام پازل های شطرنجی و ۴۲۳ روز از مطالعه مستمر کتاب من میگذره که توی این مدت ۱۰۰ کتاب رو مطالعه کردم.
می تونم ساعت ها رکاب بزنم و با دوچرخه فاصله بین دو شهر رو طی کنم.
بچه تر که بودم پنجم دبستان که بودم چون نسبت به همسالانم جثه کوچکتری داشتم کسی برای دزد و پلیس منو انتخاب نمی کرد. یه بار این کارو کردن من به هم تیمیام گفتم سریع ترین ادم مدرسه رو به من بسپرین. مسخره شدم ولی وقتی شروع کردم به دنبال کردنش بی وقفه این کارو کردم. انقدر آروم پشت سرش دویدم تا تسلیم شد.
اونجا بود، دقیقا همون پنجم دبستان که به این ایمان رسیدم که استمرار و سماجت تنها راه پیروزیه.
ما هممون هر روز توی یه نبرد نابرابر مشغول جنگیدنیم و گاهی خسته هم میشیم ولی باید باور کنیم که دنیا عادلانه نیست و باید با استمرار حقمونو از گرگ زمونه بگیریم.
استعداد مهمه ولی استمراره که پیروزی میاره.
امروز اخرای کتاب هنر خوب زندگی کردن حرف قشنگی زد که خیلی کیف کردم گفت خوشبختی تعریف سلبی داره میدونیم خوشبختی چی نیست ولی نمی تونیم بگیم خوشبختی چی هست.
من سعی کرده بودم یک فرمت خاص رو توی نوشته هام رعایت کنم. این کار زمان ایجاد هر پست رو به حدودا یک ساعت طول می داد. سعی می کنم فقط بنویسم و از ارجاع متن حتی الامکان پرهیز کنم. دیگه موسیقی هم نمیزارم چون اصلا معلوم نیست سیستم وبلاگ بیان به چه سمتی میخاد بره و سعی می کنم بیشتر بنویسم.
البته مخاطب خاصی هم ندارم.
خیلی مطالب زیاد و حرفای زیادی به ذهنم میرسه ولی تا به نوشتن ختم بشه هزار تا کار و مساله و ایده دیگه به ذهنم می رسه.
همش میره از یادم.
این روزا کتاب "کتابخانه نیمه شب" رو خوندم و شنیدم و تموم کردم که در مورد این بود که هر انتخابی می تونه یه زندگی متفاوت و متمایزی برامون رقم بزنه و در اثر این انتخاب ها هزاران زندگی موازی و دنیای موازی برامون ایجاد میشه. من این کتاب رو با خوانش خانم سوگل خلیق شنیدم که قبلا اثری با صدای ایشون نشنیده بودم و از صداشون و بیانشون و خوانششون خوشم اومد.
بعدش کتاب هنر خوب زندگی کردن رو دارم تموم می کنم که یک سری نکات خوبی در مورد نحوه رفتار و انتخاب ها می گه و یک سری باور ها رو سخت و منطقی و درست به چالش می کشه. هر دوی این کتاب ها واقعا خوب بود و باید دوباره بخونم و بشنومشون.
عادل فردوسی پور به نظر من یک نخبه ارزشمند و یک گزارشگر و استاد دانشگاه و مترجم خوبه ولی واقعا خوانش کتاب صوتی رو بهتره به اهلش بسپرن.
به بچه های گروه فیدیبو هم گفته بودم که من واقعا اشتباهات زیادی و تصمیمای اشتباه زیاد و رفتارای اشتباه زیادی توی زندگیم داشتم که شاید خوندن این کتاب مانع ازون اتفاقات می شد.
البته که واقعا از هیچ کدوم از اشتباهاتم پشیمون نیستم.
جز از کل را در ایران با ترجمه پیمان خاکسار می شناسیم. ترجمه ای که بعضی جاها روون و گاها گیج کننده و بی دقت است. این کتاب، کتابی نیست که بخواهیم نسخه سانسور شده اش را بشنویم. گرچه فیدیبو واقعا در کتاب صوتی جز از کل گل کاشته و واقعا خیلی خوب صوتی شده.رامین بیرق دار و پوریا رحیمی سام واقعا توی خوندن این کتاب گل کاشتن. مساله ولی ترجمه و سانسور هست. یک گروه از گویندگان اماتور نسخه اصلی کتاب رو به زبان فارسی ترجمه کرده اند و بدون سانسور این کتاب رو روایت می کنند. صدا برداری حرفه ای نیست ولی واقعا به نظر من قابل قبول هست.می تونید این کتاب رو توی کست باکس ازین لینک بشنوید. البته برای اجرای این پادکست نیاز به فیلتر شکن هست.
این کتاب روایت مارتین و تری و جسپر دین هست که توی هر صفحه این کتاب شما می تونید یه جمله قصار برای روایت توی گروه ها و فضای مجازی پیدا کنید. طنز لطیف و خنده شیرینی با شنیدن این کتاب به لبانتون می شینه البته نویسنده این کتاب رو به نیت طنز ننوشته است!
اگر کسی از من یک رمان پر فراز و نشیب و پر از ماجراهای غافلگیر کننده و شیرین بخواهد قطعا این کتاب را معرفی می کنند.
من توی ماه گذشته کارم رو عوض کردم که عمیقا به این جمله رسیدم که ادم ها شرکت رو ترک نمی کنند، مدیرشون رو ترک می کنند.گرچه مدیریت یه علم اکتسابی است ولی این مساله توی ذات ادم هم باید باشد. مدیر می تونه باهوش باشه ولی مدیر و رهبر خوبی نباشه.
سیستم های دروغ گو و خدعه گر خیلی بد هستند. از این تغییر راضی هستم.
دیشب که میخاستم اتوکد 2025 رو باز کنم، خطای لایسنس میداد و اصلا باز نمی شد. نسخه های قبلی هم اصلا شروع به نصب هم نمی کرد. اومدم خودمو تحویل بگیرم ویندوز 11 نسخه 24h2 رو خریدم و نصب کردم. خیلی سیستمم کند شده بود ولی گفتم شاید درایور ها رو نصب کنم مشکل کندی رفع بشه و بعدش دیدم افیس نصب نمی شه و خطا میده. حدودا تا اینجا 4-5 ساعت پای سیستم نشسته بودم و خیلی هم منو خسته و کلافه کرده بود این کندی و گیر و گوراش. دیگه دیدم کنده و میخاد اذیت کنه قید 4-5 ساعت کار رو زدم و ویندوز نسخه 22h2 که دو سال مهمون سیستمم بود رو دوباره از اول نصب کردم و کل زمان رو از اول روی این ویندوز گذاشتم . الان که دارم براتون ماجرا رو میگم ویندوز جدید نصب شده، درایور ها نصب شده ، انتی ویروس شید نصب و فعال سازی شده و اتوکد کوفتی 2025 هم روی سیستم نصب شده. اولین مشکل فونت ها بود که نقشه امو بهم ریخته کرده بود. ولی فونت ها رو از روی درایو ابری پیدا کردم و ریختم و با یه ریست این مشکل هم حل شد.
میخام بگم وقتی هدفت مشخصه و کاری که میخای بکنی رو میدونی و دقیقا مسیر رسیدن به اون هدف ترسیم شده ، تنها چیزی که لازم داری سماجت و سرسختیه. مهم این چشم انداز و هدف است.خیلی دوندگی ها دوندگی هست ولی فاقد هدفه و نتیجه ای هم نداره.
دریافت عنوان: با کی می جنگی عزیزم حجم: 9.19 مگابایت
دیروز سه شنبه تصمیم گرفتیم با همسر گرامی یه نهار دو نفره بیرون بخوریم. چون اشتراک اسنپ پرو فعال دارم و یکی از بهترین رستورانای منطقه این اشتراک رو پشتیبانی می کنه و تخفیف خوبی میده ، نهارو با اسنپ خریدم و دو نفره راهی رستوران شدیم.سالن رستوران بزرگه ولی واقعا شلوغ بود و یه میز خالی پیدا کردن راحت نبود.
خدماتی های رستوران سریع مشغول توزیع غذا و پذیرایی از مشتریان بودند و با چند بار یاد آوری بالاخره غذا رو آوردن و یه پرس برنج اضافه آورده بودن! شروع به خوردن کردیم و واقعا همون طور که انتظار می رفت غذاشون واقعا عالی و با کیفیت بود. ناگهان یه چیزی مثه سنگ توی دهنم اومد و از دهنم در اوردم یه دونه دندون کامل بود! حدسی که زدم این بود که یه دندون مصنوعی افتاده توی غذا و حالم واقعا بد شد. حس بدی داشت واقعا. به یه خانم خدماتی اشاره کردم بیاد. این خانم توی دو سه سری قبل که صداش کرده بودم نیومده بود! این دفعه من باب محکم کاری یه بار دیگه صداش زدم. خانم همسر هم که متوجه قضیه شده بود دست از غذا خوردن کشید! تا اون خانمه خدماتی بیاد من زبونمو به دندونام کشیدم و متوجه شدم یکی از دندونام که قبلا روکش کرده بودم درسته از جاش درومده بود! اون خانمه که نیومد ولی این بار واقعا خوشحال شدم از نیومدنش. موقع بیرون اومدن پول برنج اضافه رو حساب کردیم و با تشکر از رستوران خارج شدیم.
خیلی موقع ها توی زندگی مون مشابه این اتفاق میوفته که باعث میشه ما تحلیل اشتباهی داشته باشیم و یا فکر اشتباهی بکنیم. گاهی با یه فکر دوباره یا یه زمان کم دادن متوجه تفسیر و قضاوت اشتباهمون می شیم. به همین خاطر به نظرم مکث کردن توی موقعیت های این چنینی ممکنه گزینه بهتری باشه تا اینکه بخوایم فورا واکنش نشون بدیم .
البته من واقعا میخاستم فورا واکنش نشون بدم و این مکث رو به خاطر نیومدن اون خانم به دست آوردم!
توی هفته ای که رفت مادربزرگم هم رفت. چه در مراسم خاکسپاری و چه در پرسه،ابراز محبت ها و همدردی هایی هم بود که فکر می کنم این محبت ها و کلمات همدردی واقعا موثر هستند. ولی بعضی کلمات رایج همدردی بسیار برخورنده و یا ناراحت کننده هستند و سوکوار در موقعیتی نیست که بتواند باب مباحثه باز کند و کلمه مخاطب و خود مخاطب را اصلاح کند.
عادی ترین چیزی که می شنوی"غم آخرتان باشد" است. واقعا و حقیقتا باید بپذیریم که زندگی بنا بر ماهیت خود، مشحون و مملو از شادی ها و غم هاست و آش رشته ای است که بدون نخود و رشته و کشک نمی شود! نمی شود زنده باشی و غم نبینی! پس این کلام هیچ معنی دیگه ای جز اینکه نفر بعدی تو باشی که می میری نداره واقعا!
مرحوم چند سالش بود؟ 80 سال. اوووه ! پس عمرشو کرده بود ! و شما دقیقا در چه موقعیتی هستید که می توانید کفایت عمر یک نفر را تشخیص بدهید؟!! گیرم مرحوم 90 سال داشته باشه . داشت روزی تو رو میخورد؟ سر سفره تو بود؟ اصلا این موضوع به کنار، شما چه ارتباطی میان کاهش عشق و علاقه وابستگان و سن مرحوم پیدا کرده ای؟ این حرف که عمرشو کرد نمی تواند تسلایی بر دل های داغدار باشد و آتشی از ناراحتی و غم بر دل و جان کسانی که رفتن آن 80-90 ساله را تجربه کرده اند می افروزی.
یکی از چیزهای خیلی سانتال مانتال و کلا غلط که می گن "روحش قرین رحمت باشه" که این هم اشتباهه! "روحش غرق رحمت باشه" درسته. گرچه رحمت خدا به قدری بزرگ است که نزدیکی به آن هم خوب است ولی لفظ غرق به جای قرین انتخاب واژه مناسب تریه.
من معمولا این جملات رو می گم. "روحشان شاد" "خدا بهتون صبر بده" "منو در غمتون شریک بدونید"
از این مدل کلمات مصطلح نه در مراسم های عزاداری بلکه در بقیه زندگی مان هم پر هستند. خیلی مهمه کلماتی که می گوییم با دقت انتخاب کنیم. مثلا می گویند "ولش کردی به امان خدا؟!" و واقعا ازین که به امان خدا چیزی ول شده باشد ابراز دلخوری می کنیم!
مگر جایی بهتر از امان خدا هست؟ توکل به خدا مگر غیر این است؟ من به جای این کلمه می گویم "ولش کردی به امان خودش؟"
من فکر می کنم که باید با دقت کلمات را بر زبان برانیم و کلمات مهم هستند.
با خودم زمزمه می کنم:
خوابیدی بدون لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه دیگه کابوس زمستون نمیبینی توی خواب گلای حسرت نمیچینی
دیگه خورشید چهرت نمیسوزونه جای سیلی های باد روش نمیمونه دیگه بیدار نمیشی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی
در مقابل هر چیزی هر موقعیتی هر دستاوردی، خود زندگی بالاتر و برتر است. مثلا اگر از شما بپرسند حاضرید یک بیل گیتس مرده باشید؟ حاضرید ایلان ماسک باشید ولی مرده باشید؟ حاضرید پادشاه یک کشور باشید ولی در عوض موهبت زندگی از شما سلب شود؟ یک مغز سالم قطعا پاسخ خیر می دهد. موهبت زندگی و زنده بودن در جهان بالاترین و ارزشمند ترین دارایی تمامی موجودات زنده و انسان است. شما باید در وهله اول از موهبت حیات بهره مند باشید تا به هرم مازلو بخواهید فکر کنید و از آن بالا بروید و به راس هرم برسید.
امّا مرگ در مقابل زندگی هم موهبت بزرگی است و این موهبت مرگ است که زندگی را ارزش می دهد و بدون آن زندگی غیر قابل تحمل می شود. گرچه این هدیه برای بازماندگان سخت باشد ولی نمی توان ارزش این موهبت را کتمان کرد.
مادر بزرگم رو دیروز در حالی به خاک سپردیم که بعد مدت ها آرامش را در چهره سختی کشیده اش دیدم. گرچه سخت است ولی نمی توانم ازین که زجر و عذاب بیماری اش تمام شده ناراحت باشم گرچه این موضوع که دیگر ندارمش سخت و غم انگیزه.
بعد از تو ما به قبرستانها رو آوردیم و مرگ، زیر چادر مادربزرگ نفس می کشید و مرگ، آن درخت تناور بود که زندههای اینسوی آغاز به شاخههای ملولش دخیل میبستند و مردههای آنسوی پایان به ریشههای فسفریش چنگ میزدند و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود که در چهار زاویهاش، ناگهان چهار لالهی آبی روشن شدند.
دریافت عنوان: نه طریق دوستان است حجم: 14.3 مگابایت
یکی از چیزهایی که همیشه با من هست اینه که باید پرونده های باز یا نیمه باز رو ببندم و بزارم کنار. تا زمانی که کار نیمه تموم هست ذهنم درگیرشه کم یا زیاد ولی حواسم هست وسواسی نشه. البته یه وقت هایی توی هفته یا ماه ، کلا همه چیو میزارم کنار و صرفا یه وقتی رو صرف خودم می کنم . استخر برم، کوه برم ، دوچرخه سواری کنم یا موسیقی خوب گوش بدم یا فیلم خوب ببینم.
وقتی چندین کار سرم میریزه معمولا توی ذهنم لیست می کنم و اولویت بندی می کنم که کدومو باید اول انجام بدم . ولی سعی می کنم یه کاری که شروع نکردم رو زودتر زخمیش کنم تا شروع بشه. تا می تونم این شروع کردن رو به تاخیر نمی ندازم و سعی می کنم کار رو سر وقت برسونم.
کارهای بزرگ رو معمولا به چند تا کار کوچیک تقسیم می کنم و کارهای کوچیک رو تیکه تیکه انجام میدم. یکی از نکاتی که هست بعضی وقتا بیشتر از یه کار رو انجام میدم در زمان واحد. مثلا وقتی یه کاری می کنم که نیاز به تمرکز خاصی نداره همزمان یه کتاب خوب یا پادکست خوب رو می شنوم. این کار باعث میشه از وقتم بهتر و بهینه تر استفاده کنم. خیلی کم پیش میاد موقع رانندگی موسیقی گوش کنم و همونم به کتاب و پادکست معمولا می گذره.
زمان در دسترسم رو تلاش می کنم با دقت استفاده کنم و وقتی برای نشستن پای تلوزیون (جز برای دیدن فیلم هایی که معمولا دانلود می کنم یا به صورت قانونی میخرم ) تلف نمی کنم.
کتاب فیزیکی رو سعی می کنم همیشه همرام باشه که وقت های مرده روزمره مو باهاش پر کنم.
بعضی وقتا ذهنم واقعا شلوغه و نیاز به تمرکز زیادی دارم ولی همین که سعی کردم ذهنمو ساختار یافته کنم بهم کمک می کنه.
از تکنیک های تصمیم گیری چند شاخصه یا چند هدفه زیاد استفاده می کنم و سعی می کنم توی تصمیم هام با مدل ریاضی بهترین تصمیم رو بگیرم. البته گاهی اون چیزی که فکر می کنیم خوبه اون چیزی نمیشه که مدل ریاضی مون بهش رسیده.
نمی دونم این چیزایی که گفتم به درد میخوره یا نه ولی دوست داشتم با شما به اشتراک بزارم.
همه اینا رو گفتم که تهش بگم دوست دارم روزانه این مطالبو بنویسم ولی حجم کارهای روزانه ام معمولا اجازه نوشتنو بهم نمیده
توی این مدت کتاب های کلکسیونر و پدران و پسران رو برای بار اول و کتاب آیشمن در اورشلیم رو برای بار دوم می خونم گرچه یادم نیست سری قبلی تا کجای این کتابو شنیده بودم ولی چیزی که یادم هست اینه که تموم نکردمش.دلیل تموم نکردنم هم این بود که انقدر به جاهای مختلف رفرنس می ده و انقدر پر از اسامی است که آدم گیج میشه و احساس می کنه سر رشته کلام از دستش در رفته ولی الان که تقریبا نصف این کتاب رو شنیدم بهتر دارم درکش می کنم.
آیشمن در اورشلیم با عنوان فرعی ابتذال شر در مورد این سواله که چی میشه یه سیستم اداری تبدیل به ماشین کشتار میشه و این که افراد خیلی عادی خیلی خیلی عادی چرخ دنده های ماشین کشتار و سرکوب میشن.
هانا آرنت در این کتاب به گزارش محاکمه آیشمن به عنوان یکی از موثر ترین افراد در ماشین کشتار و یکی از موثر ترین افراد در تشکیل و ساماندهی اردوگاه های کار اجباری و همچنین مبدع سیستم اخراج گسترده یهودیان از اروپا به فلسطین می پردازد.
ماجرای کتاب صوتی آیشمن در اورشلیم دربارهی شخصیتی است که یکی از طراحان اردوگاههای اجباری به حسابمیآید و از کسانی است که ایدههای هولناکش در سرنوشت یهودیان آن دوران بسیار موثر بوده است. نکتهی جالبی که در این کتاب دربارهی او مشهود است این است که آیشمن هرگز از کاری که کرده بود پشیمان نبود و مناسبتی بین آن و اینکه این اعمال ضد بشری است نمیدید. او معتقد بود کارهایی انجام داده است که در راستای اهداف دولتش بودهاند و انجام آنها ضروری بوده است. این مرد که پس از جنگ برای سالها با هویت مخفی زندگی میکرد سرانجام از سوی سازمان امنیت رژیم اشغالگر قدس دزدیده شد و به اورشلیم آورده شد تا در دادگاه پاسخگو باشد. آرنت دادگاه او را در کتابش تحلیل کرده است و سعی کرده است جنبههای مختلف اعمال او را مدنظر قرار دهد.
کتاب کلکسیونر در چهار فصل در مورد مرد کلکسیونر پروانه است که به دلیل علاقه زیاد زنی رو می دزده و به خانه ای دور از شهر می بره. بخش اول روایت از زبان مرد دررباینده است و فصل دوم از زبان زنی که ربوده می شه و از دفترچه خاطرات روزانه اش روایت میشه و در بخش سوم و چهارم مرد رباینده داستان رو به اتمام می رسونه.
برای من که به این ژانر کتاب ها علاقه دارم کتاب پر کشش و پر افت و خیزی بود و صد البته داستان مطابق میل من به اتمام نرسید.
کتاب پدران و پسران روایت ماجرای مرد ملاکی است که پسرش برای تعطیلات بهش برمی گرده و همراهش دوستشو میاره. پسر مهمان تفاوت های زیادی با دیدگاه های سنتی و رایج اون خونواده داره و پدر که اول ماجرا از اومدن مهمون خوشحال میشه هر چی میگذره بیشتر نگران تاثیر گذاری مهمون بر روی پسر خودشه. و به مرور تقابلی شکل می گیره.
داستان به شدت به شدت یکنواخت و کسل کننده است و صد البته ادبیات روسیه خوندن واقعا به خاطر اسم هایی که میگن برای من گیج کننده وسخته و سعی می کنم به خاطر همین نوع اسم گذاریا کمتر سراغ ادبیات روسیه برم چون واقعا گم و گیج میشم توش.
این روزها مادر بزرگم از نظر سلامتی وضعیت وخیمی داره و همش یاد این جمله از کتاب زندگی پیش رو با صدای آزاده صمدی نازنین میوفتم که رزا خانم به مومو می گفت:
نزار منو ببرن بیمارستان. اونجا آدمو به زور زنده نگه می دارن.
کل مهر به این سر شد که بعد از یه دریافت توپ توی سالن والیبال مچم برگرده و گچ بگیرم و برام نوشتن سخت بشه. بعد چند روز دست توی گچ بودن حوصلم سر رفت و دستمو از توی قالب گچ بیرون کشیدم و الان هم که به نوشتن برگشتم! این سه خط خلاصه مهر ماهم بود که واستون گفتم.
توی دنیای ما سرعت نور بالاترین سرعت قابل دسترسه . (این موضوع کرانه علم تا به امروزه ولی شاید بعدا بفهمیم از نور سریعتر هم هست!) نور ماه 1.28 ثانیه طول می کشه که به زمین برسه. وقتی نور خورشید به سمت ما میاد چیزی حدود 490 ثانیه زمان لازم داره. اگر از منظر یک منبع نوری و یک مقصد به این قضیه نگاه کنیم سرعت نور خیلی در فواصل کم در مقیاس نجومی سریع و فوق سریع به نظر می رسه ولی هر چی ما فاصله دو جسم رو بیشتر کنیم این زمان طولانی و طولانی تر میشه. مثلا در مقیاس سال نوری دو جرم که فاصله یک سال نوری دارن رو در نظر بگیریم نوری که توی راهه بین این مسیر تقریبا ساکن دیده میشه. اگر این فاصله توی ابعاد چند صد سال نوری اتفاق بیوفته عملا نور(از چشم ما به عنوان بیننده ای که شاهد هر دو جرم مبدا و مقصده) متوقف میشه کاملا بی حرکت به نظر میاد!
برای من فکر کردن به این موضوعات چون نهایت ظرفیت فکری من رو به چالش می کشه و پی می برم که چقدر ذهن ما برای درک خیلی موضوعات کوچیک و ضعیف و ناکافیه ، جالبه. این موضوعات من رو به کرانه درک من از جهان می بره و لذت راه رفتن روی طناب در ارتفاع زیاد رو تجربه می کنم.
من فکر می کنم مهمه که از چه زاویه ای خودمون رو قضاوت می کنیم. وقتی اهداف خیلی بزرگ و دوری رو مد نظر داریم طبیعیه که حرکتی که به سوی مقصد داریم رو کند یا ناچیز قلمداد کنیم. ما به خودمون بیشتر از بقیه سخت می گیریم و این به خاطر نوع دیدگاه از خیلی بالاست که منجر به دیدن هیچ چیز می شویم. گرچه سرعت نور در نهایت تصور و علم بشری است ولی همین نهایت سرعت در یک زاویه دید به سمت صفر میل می کند مقاصد و اهداف بزرگ و زاویه دید دور با ما هم همین کار را می کند! سرعتمان صفر به چشممان می آید.
من فکر می کنم باید آرزو ها و اهداف بزرگمان را به گام های کوچک تری تقسیم کنیم و دوربین را کمی در ابعاد کوچکتری به سمت خودمان بگیریم و ضمن این که از سرعت خودمان رضایت کسب می کنیم، از زیبایی های مسیر هم لذت ببریم!
دریافت عنوان: یارکان (همایون شجریان آلبوم ش م س) حجم: 18.4 مگابایت
این تعطیلاتی که دست داد (تعطیلات وسط شهریور ماه _دقیقا_بین 12 تا 16 شهریور) تصمیم به سفری ماجراجویانه و بدون برنامه گرفتم.خوب همیشه مقصد سفرهایمان شهر های شمالی کشور بوده که البته چون همیشه بندر ترکمن رو توی نقشه دیده بودم یه بار اصلا به مقصد بندر ترکمن شمال رفتیم. اما این بار مسیر رو از سمت نیشابور و شاهرود و دامغان به سمت قم تنظیم کردیم. وقتی به دامغان رسیدیم به سمت چشمه علی مسیر رو کج کردیم. واقعا منطقه زیبا و خوبی بود و ارزششو داره آدم یه سر بهش بزنه.بعد از چشمه علی مسیر رو به سمت قم ادامه دادیم و حدود یازده شب به قم رسیدیم . چون جایی رزرو نکرده بودیم و خیلی خیلی هم خسته بودم (چون همسرم توی جاده رانندگی نمی کنه) از اپ جاجیگا یه زیرزمین رزرو کردم.(تازه داشتم درکی از ازدحام مسافرینی که مثل من برای چهار روز تعطیلی برنامه سفر چیده بودند پیدا می کردم!) توی اپ یه عکس بود بعد میزبان بهم اعلام کرد اون جا که پره ولی یه جای دیگه میبرمت. اون زیر زمین اون شب برام 1150 آب خورد. صبحش که بیدار شدم چون محل زیرزمین نزدیک حرم بود خودمونو وسط یه عالمه سوئیت و مهمانپذیر پیدا کردم. با یه دور که زدم مهمانپذیر جدا رو پیدا کردم و با 600 تومن یه شب دیگه توی قم رو رزرو کردم.بعد از این که همسرم زیارت رفت و نهار خوردیم تصمیم گرفتیم به کاشان بریم که حدودا یک ساعت با قم فاصله داره. حمام فین اولین جایی بود که بهش میشد رسید که از دوران مدرسه برام دیدنش جالب شده بود. خانه طباطبایی و خانه بروجردی رو چون از 5 عصر گذشته بود بسته بودن و نشد بازدید کنیم.
به قم برگشتیم و سر راه به جمکران هم که خیلی شلوغ شده بود سر زدیم.علی یکی از دوستای خوب مجازیم بود که خیلی دوست داشتم ببینمش . علی رغم این که خیلی خسته ام بود حدود ده شب اومد دنبالم و با هم رفتیم مهر و ماه و واقعا خوش گذشت و خیلی حرف مشترک داشتیم که زدیم و یکی از نکات خوب سفرم بود.
شب قم خوابیدیم و صبح دوباره یه سر به اطراف حرم زدیم و حدود 12 ظهر به سمت چالوس حرکت کردیم.
جاده چالوس که خیلی هم ازش شنیده بودیم واقعا دیدن داشت و ازدحام جمعیت کم کم نمایان می شد تا به چالوس رسیدیم و وارد دریایی از ماشین ها شدیم! یک ساحل نزدیک رو در نشان جستجو کردم و از دریای ماشین ها خارج شدیم. مسیر رو به سمت ساری ادامه دادیم تا این که خستگی زیاد باعث شد تا در بابل سر از مهمانپذیر پاپلی که به شدت کثیف بود شب رو به صبح رسوندیم.
صبحونه رو در ساحل فرح آباد ساری خوردیم. یه نکته ای که هست اینه که خود ساحل اصلی فرح آباد نرفتیم و وارد جاده پلاژ ها شدیم و یه ساحل خیلی خلوت تر رو انتخاب کردیم که هزینه ورودی کمتری هم داشت.
حدود دوازده شب هم خونه رسیدیم.
اینم نقشه سفر!
برای من این سفر چندین تجربه داشت.
1- مهم ترین تجربه ای که داشت ازدحام بود! این که توی تعطیلاتی که پشت سر هم ردیف می شن فقط این موضوع به ذهن من نمی رسه که سفر کنم و احتمالا عده خیلی زیادی همینطوری فکر می کنن. اقامتگاه ها به شدت گرون میشن، پمپ بنزین ها و جاده ها هم شلوغ می شوند. پس بهتره در این مواقع یه جای نزدیک رو انتخاب کنم و راه دوری نرم و این که از مرخصی هام استفاده کنم و در زمانی مسافرت کنم که ازدحام نباشه.
2- اپلیکیشن های اقامتی مثل جاجیگا ، جاباما و بقیه به نظرم در زمان ازدحام خوب عمل نمی کنند و خیلی غیر معقول و گران به پای آدم در میان. بهتره در زمان های غیر پیک از این اپ ها استفاده بشه و حتی الامکان استفاده نشن و حضورا جا رزرو بشه.
3- بهتره به جای این که هفت روز هفت شهر رو بازدید کنیم بهتره یه شهر خوب رو انتخاب کنیم و هفت روز همون جا اقامت کرد.
من ادم احساساتی ای هستم.شاید در مورد خیلی چیزای پیش و پا افتاده تحت تاثیر قرار بگیرم و اشک توی چشمام حلقه بزنه. مثلا همین دیروز بود که فیدو سگ اینستاگرامی محبوب ،مرد و من واقعا ناراحت شدم و شنیدن خبر ناراحت کننده دیگه این که یکی از همکارام پنج شنبه توی جاده ماشینش چپ کرده و منم با تماس تلفنی جویای احوالش شدم و برای سلامتیش دعا کردم. خبر بعدی مرگ محمد علی بهمنی بود که من با چند تا از شعر هاش زندگی کرده بودم.
از معروف ترین شعرهای محمد علی بهمنی که تبدیل به ترانه های محبوبی شده میشه به شعر های خرچنگ های مردابی ،بهار بهار،چه اتش ها ، پرده نشین و هوای حوا اشاره کرد. من خودم بی این که شاعرشو بدونم شعر چه آتش ها رو زیاد زمزمه کرده بودم و خرچنگ های مردابی که حبیب خونده که خیلی مشهوره.
یک ویدئویی از محمد علی بهمنی دیده بودم که توی اون حرفی می زد به این مضمون که من دوستت دارم را دوست دارم. یک چیزی توی مایه های" من عاشق عاشق شدنم" خانم هایده . این نیاز به دوست داشتن ورای کسی یا چیزی که دوست داشته می شود برای خیلی افراد وجود دارد که در بعضی شعر های ما نمود داشته است. من فکر می کنم مثلا کسی مثل آیدای شاملو شاید اصلا نکته خاصی نداشته و یک آدم کاملا معمولی بوده ولی این شدت میل نیاز به دوست داشتن شاملو بوده است که "مثل خون در رگ های من" شده است.میخام اینو بگم که دلیل شدت عشق شاملو رو نباید در معشوق شاملو جست بلکه نگاه زیبای شاملو منجر به این عشق پرشور شده است . چنان که وحشی بافقی می گه :
اگر در دیدهٔ مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است کزو چشمت همین بر زلف و رویی است
من هم فکر می کنم که دوست داشتن و نیاز به اون یکی از جنبه های انسانیه و چه موجود از انسان به دوره کسی که کسی رو دوست نداره.جامی در هفت اورنگ کسی که درد عشق را درک نکرده باشه رو به خر تشبیه کرده است.
...برخاست ز جای ساده مردی هرگز ز دلش نزاده دردی
کان کس منم ای ستوده دهر کز عشق نبوده هرگزم بهر
خر گم شده را بخواند کای یار اینک خر تو بیار افسار...
دوست داشتن خیلی حس خوبیه و دوست داشته شدن چه با شکوهه!