نمی دانم از کی و از کجا که ما شروع کردیم به سریع شدن. همه چیزمان سریع شد. دیگر لازم نبود بنشینیم یکی دو ساعت بنشینیم برای محبوبمان نامه بنویسیم و هی پاکنویس و چرک نویسش کنیم و تمبر و پاکت بخریم و بسپریمش به صندوق بی جان پست و ندانیم که پست چی کی قرار است سری به صندوق پست بزند و نامه مان را بردارد و به دست محبوب برساند. چند روز دیگر قرار است محبوب نامه مان را بگیرد و با احتیاط پاکت را باز کند و بو کند و با شوق و ذوق بخواند و بعد بنشیند -اگر دلش خواست- پاسخی بنویسد و برایمان بفرستد.
تلفن که آمد -چه کسی آن زمان ها آنقدر پول و پارتی داشت تا بوق تلفن در خانه داشته باشد- چقدر ارتباط ها هنوز کند بود و باید به خانه همسایه تلفن دار بریم و به همسایه و آشنای تلفن دار مخاطبمان تماس بگیریم و ازو بخواهیم که آشنایمان را صدا کند و -معمولا- موضوع مهمی را به سمع و نظرش برسانیم.
اتاقک های تماس بین شهری که جای خود! باید می رفتیم و اسم می نوشتیم و گه گاهی تا نیم ساعت منتظر می ماندیم که صدایمان کنند و شماره محبوب یا آشنا را بگیریم و لختی در اتاقکی که معمولا خفه بود و بوی عطر یا عرق نفر قبلی -بیشتر بوی عرق البته!- آن را پر کرده بود بود ، با آشنا گپ و گفتی داشته باشیم.
معمولا کسی که به مهمانی می آمد ماشین نداشت تا نهارش را که خورد و میوه اش را که تناول کرد پاشود و دم و دستگاهش را جمع کند و برود. لااقل شب می ماند و ما بچه ها خوش خوشانمان بود که با بچه مهمان بازی کنیم.
همه چیز آرام و کند بود و هنوز فست فود هم به غذاهایمان رنگ و لعاب سرعت نداده بود. می شد بهار را مزمزه کرد و در گرمای ظهر مردادی خوابی عمیق کرد و از پاییز هزار رنگ گردن بند های برگ رنگارنگ درست کرد و در زمستان های پر برف که مدرسه مان را تعطیل نمی کرد ، طعم شیرین برف بازی و آدم برفی بازی را چشید.
الان که در قله چهل سالگی دارم به آن منظره در دوردست نگاه می کنم البته که هرگز علاقه ندارم که به آن روزها برگردم ولی همیشه به این موضوع فکر می کنم که ما را چه شد این سرعتی که در عصر تکنولوژی به دست آوردیم چرا باعث شد ما به همه چیز رنگ و بوی سطحی بدهیم و از آن تامل و مزمزه کردن دیگر خبری نیست؟
چرا این همه سریع عاشق می شویم و این همه سریع فارغ می شویم؟ چرا الان دور و وری هایمان که وصف عشق و عاشقی شان گوش فلک را کر کرده است با همان حرارت و سرعتی که در عشق داشته اند به همان سرعت هم فارغ می شوند؟ لااقل بگذارید یک سال از ازدواج و هم خانگی تان بگذرد بعد ساز طلاق را کوک کنید!
نه تنها در روابط، بلکه همه چیزمان سریع شده است مثلا مسافرت که می رویم می خواهیم سریع به مقصد برسیم و من از دوستانم زیاد شنیده ام که من یه کله تا بابلسر تا یزد تا شیراز تا تهران رانده ام و چه با حظ و کیف هم می گویند! من دوست دارم سفر را هم مزمزه کنم. کوله ام را بردارم و لب جاده بروم - که رفته ام و کرده ام- و با اولین ماشین تا بخشی از سفر را بروم و پای صحبت دوست و همسفر جدید بنشینم و بگویم و بشنوم و بعد تکه دیگری از سفر را با یک راننده دیگر و به همین طریق نم نمک به مقصد برسم و برای این به مقصد رسیدن این قدر عجله ندارم و از مسیر لذت می برم.
من فکر می کنم باید کمی از سرعت زندگی کاست و باید آرام ارام رفتن و مزمزه چشیدن طعم بکر زندگی را از دست نداد.
پی نوشت: نوشتن در سیستم بلاگ هم همینقدر کند است.
عنوان: عشق اول
13:36:42
- ۰ نظر
- ۲۵ خرداد ۰۳ ، ۱۳:۳۶